سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بینوا فرزند آدم ، مرگش پوشیده است ، و بیمارى‏اش پنهان ، کردارش نگاشته است و پشه‏اى او را آزار رساند جرعه‏اى گلوگیر بکشدش و خوى وى را گنده گرداند . [نهج البلاغه]

درباره ما
دوستان
دوستان
دوستان
لینک های مفید
آخرین مطالب
امکانات جانبی
 
. به نام صاحب قیامت
شروع استقامت تا قیامت


بازگشت به صفحه اول

سلام به دوستان پارسی بلاگ و دوستان وب گرد

 

امروز تصمیم گرفتم یه خورده سرتون رو با حرفام درد بیارم

 

خوب میخوام یزدی بنویسم هر که نفهمید بگه تا براش ترجمه کنم

 

امسال ماه رمضون با بچگای محل تصمیم گرفتیم تو مسجد محلمون افطاری شربت بدیم

 

فکر کنم روز پنجم رمضون بود

 

بهدازظهر همون روزمن با سعید (یکی از دوستای جون جونیم)رفتیم یه 5 کیلو شکر با 1 اولیمو خریدیم و اومدیم مسجد

 

با رفقا رفتیم یتا کماشتون مسجد برداشتیم یه خورده او توش رختیم و شکر بر توش

 

 

 

 

خوب قاطی که شد نصفی شیشه اولیمو هم توش رختیم و خوب به هم زدیم حالا مونده بود یکی بیاد بچشه ببینه چه طور شده

 

ما خو هممون روزه بودیم یتا بچگ داشت اونور رد مشد صداش زدیم اومد یتا لیوان شربت رو دادیم بهش بچشه وقتی چشید گفت پر شیرینه

 

ما هم سه تا پارچ دگه او رختیم توش دوباره قاطی کردیم دوباره یتا لیوان شربت بهش دادیم اندفه گفت اولیموش کمه ما بقی اولیموهه رو رختیم توش فقط یه کمیش ته شیشه باقی موند هم زدیم دوباره بهش دادیم گفت بازم اولیموش کمه

 

ما بقی اولیمو رو رختیم توش

 

خلاصه شربته درست شده بود ساعت هم نزدیکگای 6 بود حالا مونده بود یخ دو تا از رفقا رفتن برا گرفتن قالب یخ

 

بعد یه ربعی از ساعت اونا اومدن ما هم یخا رو شکستیم انداختیم تو شربت

 

بعد رفتیم سینی با میزو اوردیم هشتیم در مسجد مردونه ساعت 7 بود دگه نزدیکگای اذون بود سینی ها رو اماده کردیم

 

حالا تازه یادمون اومده بود که لیوان یه بار مصرف نداریم حالا هم که در دکونا همه بسته هد حالا چه کار کنیم یه چند تا رفتن ببینن اگه در دکونا بازه بخرن

 

ما خو مدونستیم که همشون بسته هد هی داشتیم فکر مکردیم که چه خاکی تو سر کنیم که.........

 

یهو یادمون اومد که میدون (حسینیه ابوالفضل که نزدیک مسجد بود)محرم گذشته یتا بسته کامل لیوان اظاف اورده بود کلیدوش هم دست خودمون یود با یکی از دوستام رفتیم لیوانا رو اوردیم تا این کارا مکردیم نماز مغرب رو جا خونده بودن اونشب که هیچ کدوممون به نماز جماعت نرسیدیم

 

لیوانا رو چیدیم تو سینیها تا پر کردیم نماز رو جا خوندن وقتی افطاری ها جا پخش شد (افطاری های تو مسجد رو میگم نظیر کیک و ساندیس و موز....)ما هم سینی های شربتمون اماده بود مردم داشتن کم کم از مسجد بیرون میومدن

 

خلاصه بعد از این که شربتا رو پخش کردیم یه صد لیتری بود با یه انتقاد شدید روبرو شدیم

 

حالا مخد بدونید انتقاده چه بود آره خوب ما بقی ماجرا رو فردا برادون مگم

 

این ماجرا ادامه دارد

 

دیگه نظر یاددون نره بامراما



کلمات کلیدی : افطاری، htxhvd، avfj، شربت، لهجه یزدی، جک یزدی، شربت ابلیمو، avfj hfdgl,
ن : محسن
ت : 92/11/2:: 12:34 عصر
 
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

تحلیل آمار سایت و وبلاگ